آدریناآدرینا، تا این لحظه: 11 سال و 7 ماه و 30 روز سن داره

آدرینا : شازده خانم خانه مامان الهه و بابا مهدی

آدرینا پاساژ تندیس رو به هم میزنه! 20 آذر 92

4 شنبه بیست آذر 92  آدرینا رو بردیم ددر بعد ۲ هفته تمام توی خونه ماندن و کپک زدنمون! اول رفتیم ملاقات یه عزیزی . سر راه  موقع برگشتن آدرینا به اصرار میخواست بره بغل باباش. این ادای جدیدشه... جدید که یعنی یکی دو ماهی میشه! باباش که پشت فرمونه یهو یادش میاد که خیلی دلش برای باباش تنگ شده! و انقدر خودش رو به آب و آتیش میزنه که بره بغل بابا. خوب طبیعتا ما هم اجازه نمیدیم و نتیجه اش میشه جنگ جهانی سوم! گیس و گیس کشی! دیدیم ای بابا، این چه ددری شد آخه واسه این بچه خونه دوستمون که همش گفتیم آی به این دست نزن به اون دست نزن تو ماشین هم که خون و خون ریزی چه کنیم چاره کنیم؟ گفتیم به ددر ادامه بدیم و یه سر هم تندیس رفتیم وای خدا...
30 دی 1392

بابا----اومد

عزیز دلم 5 شنبه شب باباش که داشت میرفت دستشویی طبق معمول از پاهای پدرش آویزان شد و سعی کرد نگذاره بابا بره ، یه جوری حواسش رو پرت کردیم تا بابا بتونه بره  داشتیم اینطرف با هم بازی میکردیم که بابا در رو باز کرد و از دستشویی خارج شد دختر گلی با یه خنده ملیح و شادی رو به من کرد و گفت: بابا اومد! من؟! بال در آوردم و هزار بار بوسش کردم و بالا پایین پریدم باباش هم که خوب معلومه دیگه این یعنی آدرینا جمله گفته؟نه؟! خوشحالی  و هیچان ما رو که دید چند بار با خنده دلبرانه و یه حالتی شبیه غرور و شادی که گویی متوجه ست کار خاصی انجام داده و به خودش میباله و خوشحاله از تواناییش و میخواد به خوشحال کردن ما هم ادامه بده چند بار گفت: باب...
30 دی 1392

من خیلی خوشبختم

توضیح دلایلش در فرصتی دیگر خواستم این را بگویم و بخسبم که یک وقت نگفته از دنیا نروم! احتیاج داشتم در جایی این را فریاد کنم
29 دی 1392

شما بخواب گل دخترم. مامان مواظبته عزیزم

برای اولین بار دخترم دچار سرفه های شدید همراه با ترشحات مخاطی در حلقش شده. و طفلکم نمیدونه با این ترشحات باید چه کار کنه و حتی از حس اونها در گلوش یه جوری حس میکنم میترسه برای هزارمین بار دما و رطوبت اتاق رو چک میکنم. دمای بدن گل دختر رو هم همین طور. داروهای مناسب رو بهش دادم ولی باز با سرفه شدید بارها  و بارها از خواب بیدار میشه تن نازک و ظریفش که اینروزها شده سجاده عشقم رو برای بار هزارم از بالا تا پایین نگاه میکنم و دعا می کنم و با همه وجود قربونش میرم. بخواب مامانی. مامان اینجا مواظبته و لب تر نکرده جونش رو میده که تو خوب باشی و آرام و راحت بخوابی...امشب یکی از اون اولین ها برای من و دخترمه...
29 دی 1392

وبلاگمون یکساله شد!

در غفلت و بی خبری  حاصل از مریضی و گرفتاریهای روزمره  و در سکوت رسانه های خبری   15 دی وبلاگمان یکساله شد! وبلاگ در سحر گاه یکی از شبهای مکرر بی خوابیم ساخته شد. ما یکساله شدن وبلاگ آدرینا خانوممان رو به خودمان و ایشان  و تمامی دوستان و آشنایان تبریک عرض نموده و امیدواریم تا زمانی که جان در بدن داریم حتی شده با عینک ته استکانی به امر خطیر ثبت و ضبط روزمرگیهای شیرین شده با وجود نازنین دخترمان ادامه بدهیم. ...
24 دی 1392

آدرینا انار خور میشود، آی انار انار بیا به بالینش!

دختر ما اینروز ها عاشق و شیفته انار شده یعنی وقتی میگم عاشق اغراق نیست ها وای واقعا من از جناب انار متشکرم به بهانه انار حضرت ایشان رو میتونیم رو صندلی غذا بنشانیم میتوانیم پیش بند برایشان ببندیم میتوانیم از اون کنار منار ها یه دو لقمه غذا هم به دهان مبارکشان بچپانیم تلفظش هم که من رو کشته! اولا میگفت قاقا! بعد شد به به! بعد شد آبه!  که ما وارد عمل شدیم و توضیح دادیم ننه جان دیس ایز انار! بعد از چند بار تلفظ ایشون شدن" انووووووووور"  من نمیدونم که آدرینا چطوری دو تا مد رو کنار هم تلفظ میکنه. یعنی هم "ن" رو میکشه و هم "و" رو!  و نتیجه  این سبک تلفظش به اندازه انار ها خوشمزه میشه! جالب اینکه فقط انار قر...
23 دی 1392

آدرینا دیوار صوتی میشکنه!

این روزها دختر خانوم ما جیـــــــــــــــــــــــــــــــغ میزنه از نوع بنفش نه از اون نوع بنفش ها! چه ما از هر چی رنگ و رنگ بازی خیلی وقته خسته و بیزار و رویگردانیم از نوع همون بنفش سنتی که از قدیم برای جیغ های آنچنانی استفاده میشده طولانی و با قدرت طوری که به جان خودم  اگر اعصابت بکشه که در اثر اون جیغها چشمات بسته نشه و نگاه به صورتش کنی حرکت لوزه کوچیکه رو واضح میتونی ببینی! به نظرم میرسه از قدرت و طنین صداش لذت میبره و احساس قدرت میکنه نکته بسیار بسیار جالبش که اصلا من رو کشته میدونید چیه؟ اینه که این سر کار خانوم نمیدونم چطوری کشف کرده و به ذهنش رسیده که وقتی میخواد اینطوری جیغ بزنه انگشتهای اشاره دو تا دستش رو فرو م...
23 دی 1392

تعطیلات خود را چگونه گذراندید؟

تعطیلات هفته پیش با مطلع شدن از خبر مسرت بخش مریض شدنم شروع شد. در عرض دو ساعت از این رو به اون رو شدم و تب و بدن درد شدید و عفونت و ... اومد سراغم. خدا رو شکر آقای همسر به واسطه تعطیلی منزل بود و الا از اون مریضی های طولانی که حتما منجر به مریضی شدید دیگر اعضای خانواده میشد میتونست باشه. در این میان من که سرم رو از زور درد با روسری سفت و محکم بسته بودم و ماسک هم زده بودم و دختر کوچولوی طفلکیم که سعی میکرد هر طور شده خودش رو به اتاقی که توش خوابیده بودم برسونه و وقتی موفق نمیشد هوار و گریه و ضجه میزد بود و همسری که میان سالن و آشپزخانه و اتاق من بدو بدو میکرد و نمیدونست به کدوممون برسه... صحنه ای که تا عمر دارم یادم نخواهد رفت و  به...
23 دی 1392

سر بیا ای زمستون

برای اولین  بار تو عمرم و زندگیم واقعا و واقعا دلم میخواد زودتر زمستون سر بیاد و تمام بشه. بازم دخترکم مریض و تنش تبداره...بازم منم و در یک  دست تب سنج و در دستی دیگر لیموشیرین و استامینوفن بد مزه و تهوع آور ...دخترکم زود خوب شو مامانی. دلم زیر بار سنگینی سهمگین میره وقتی حالت خوش نیست.... 
18 دی 1392